مهدیار جانمهدیار جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

هدیه خدا

تولد عمه

سلام امروز تولد عمه فاطمه است عمه جون تبریک دست خالی مارا با سخاوت بی حدت بپذیر...   الهی جاده زندگیت هموار آسمان چشمانت صاف و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد و هیچ وقت از دنیا خسته نباشی . . . تولدت هزاران بار مبارک ...
31 خرداد 1392

اولین دندون

سلام مهدیارم رویش اولین مرواریدات مبارک باشه بالاخره بعد از ۱۰ ماه اولین دندونت در اومد(۲۶/۸/۹۱   ۱۰ ماه و ۲۸ روزگی) دیروز کلا هیچی غذا نخوردی خیلی نگران شده بودم زنگ زدم به بابایی که بیان خونه ما گفتم شاید با بازی کردن با بابایی سرت گرم بشه مامانی بتونه یکم غذا بهت بده ولی مامانی هم هر کاری کرد هیچی نخوردی بدنتم یکم داغ بود خیلی نگران بودم ساعت ۱۲:۳۰ شب میخواستم بخوابونمت دیدم صورتت داغه ترسیدم شب تب کنی به بابا گفتم بره استامینوفن بخره که اگه شب تب کردی بهت بدم شب تا صبح همش بیدار میشدی و ناله میکردی امروزم عمه فاطمه و عمه طیبه اومدن خونه عزیز ما هم رفتیم زیاد حال نداشتی   آب دهنت هم میومد شک کردم که بخوای دند...
31 خرداد 1392

.....

سلام بابا   گل پسرم ببخشید که این اولین پست من بوده اول این که پنج ماهگیت مبارک بعدش هم از مامان خوبت ممنونم  بخاطر زحماتی که برات قبل و بعد از تولدت تا این موقع برات کشیده شیطونک بابایی خیلی دوست داریم .       ...
31 خرداد 1392

اولین عیدی

مهدیار جانم امروز دقیقا ۵۸ روزته   از اینکه تو این ۵۸ روز خاطراتت رو ننوشتم معذرت می خوام ولی سعی می کنم خاطرات قبل رو هم تو پست های بعدی برات بنویسم   گلم الان دقیقا ۲ روزو ۵ ساعته که شکمت کار نکرده خیلی نگرانتم هر دفعه که   پوشکتو عوض میکنم دعا دعا میکنم که شکمت کار کرده باشه ولی تا الان که   کار نکرده   امروز صبح ساعت ۹ مامانی اومد اینجا که با هم بریم برای عیدت لباس بخریم   ما تازه از خواب بلند شده بودیم تا صبحونه خوردم و به عزیز دلم شیر دادم ساعت  ١٠  شد تو رو با بابایی تنها گذاشتیم و رفتیم برای خرید   هر مغازه ای می ...
31 خرداد 1392

شاپرکم

    سلام مهدیار مهربونم  مهدیارم چند ماهی میشه که بوس کردن رو یاد گرفتی اگه یکیو خیلی دوست داشته باشی با دوتا دستت محکم میگیریش و بوسش میکنی اگر ازت بخواییم چیزی رو به کسی بدی خیلی زود گوش میکنی و انجام میدی ذوست داری همش رو یه جای بلندی وایسی تو خونه ی خودمون هرطور شده میری رو مبل و پاهاتو میزاری رو دسته ی مبل و میری رو اپن آشپزخونه و دیگه هیچکس نمیتونه بیارتت پایین خونه عزیز هم میری رو صندلی ناهارخوری و از اونجا رو میز ناهارخوری و خونه مامانی دوست داری بری رو یه چهارپایه و از اونجا میری رو گاز خلاصه بساطی داریم با شما     این ماشینیه که بابایی به مناسبت تولد من برای شما...
15 خرداد 1392

نق زدن

سلام   مهدیارم کلی مطلب برای نوشتن دارم  اما وقت نمیکنم بنویسم آخه خیلی شیطون شدی تازگیا خیلی نق میزنی همش باید پیشت باشم باهات بازی کنم کافیه برم یه استکان آب بزنم انقدر گریه میکنی که پشیمون میشم از کارم وقتی بیداری که همش باید پیشت باشم و سرگرمت کنم وقتی هم بخوابی باید خونه رو تمیز کنم که البته خونه تمیز کزدن یا نکردنم فرقی نمیکنه بیدار که باشی حتی یک دقیقه هم خونه تمیز نمیمونه به محض جمع کردن شما به هم میریزی این روزا نق زدرنت بیشتر شده کافیه به حرفت گوش نکنیم به یه سمت فرار میکنی و انقد گریه میکنی تا دستوراتت اجرا بشه کلی نقشه برای روز پدر داشتم ولی با وجود تو نتونستم اونجور که میخواستم بابا رو سورپرایز کنم نمیدونم چی...
6 خرداد 1392

بهترینم روزت مبارک

ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای  عشقت همیشه درصدف  سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت  برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو  می كنم. روز مرد  را به تو عزیزترینم تبریك می گویم. ...
3 خرداد 1392

وروجک مامان

مهدیارم سلام   این روزا خیلی وروجک شدی از وقتی راه افتادی شیطنتت خیلی بیشتر شده از صبح که بیدار میشی تا شب فقط راه میری حتی یک دقیقه هم نمیشینی حتی وقتی مهمونی هم میریم فقط راه میری چند شب پیش خونه پسر عمه ی بابایی دعای کمیل بود ما هم رفتیم ولی من خیلی نگران بودم آخه میدونستم تو یه جا بند نمیشی و مدام میری سراغ چیزایی که اطرافته که همینطورم شد از اول دعا تا آخر مدام شیطونی میکردی و منم نه روم میشد دنبال دنبالت بیام نه میتونستم تو بغلم بشونمت مدام از این میز به اون میز میرفتی و اگه وسیله ای روی میز بود میخواستی برداری و همه حواسشون بود که تو یه موقع به چایی دست نزنی یا به دکورهای اونجا دست نزنی آخرای دعا که میرفتی سر میزها و کیک یز...
27 ارديبهشت 1392

بهترین هدیه تولد

سلام مهدیار عزیزم     این روزا من خیلی خوشحالم چون بهترین دوستم  داره مامان میشه ۲۲ اردیبهشت تولد من بود که دقیقا همون روز مامان کنجدی به من زنگ زد و گفت که داره مامان میشه نمیدونی چقدر خوشحال شدم داشتم از خوشحالی بال درمیووردم این بهترین هدیه ی روز تولدم بود   مامان کنجدی من و مهدیار خیلی دوستت داریم   خیلی مواظب خودت و کنجدیمون باش     ...
27 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد