مهدیار جانمهدیار جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا

درد واکسن

1391/1/9 3:00
نویسنده : مامان زهرا
152 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشملم

 

 

مهدیارم الان خوابت کردم و از فرصت استفاده کردم که یه سری

به وبلاگت بندازم

 

عسلم دو روز پیش که بعد از گذاشتن مطلب  اومدم پیشت تا

باهات بازی کنم تو یه دفعه درد واکسنت شروع شد تو  این دو

ماه ندیده بودم اینطوری گریه کنی

بد جور دست و پام رو گم کردم

به بابا گفتم به عزیز بگه بیاد بالا که بابا گفت عزیز با عمه فاطمه

 و عمه زهره رفتن بازار

خیلی ناراحت شدم

بابا زنگ زد به زن عمو که بیاد بهم بگه چه کار کنم

نمیدونستم چه طوری باید آرومت کنم

 

 

زن عمو اومد بالا بهم گفت یه پارجه بیارم که پاهاتو باهاش ببنده که

 

 پاهاتو نتونی تکون بدی

منم سریع هر چی گفت سریع انجام میدادم

یه حوله با یه پارچه اوردم

حوله رو داغ کرد گذاشت رو پاهات و پارچه رو هم پیچید دورتو بغلت کرد

 تو هم همین طور مدام جیغ میزدی

حدودا نیم ساعت زن عمو بغلت کرده بود و دور  اتاق میچرخید تا بالاخره خوابت کرد

خدا خیرش بده اگه نبود نمیدونستم باید چه کار کنم

وقتی خوابت برد تو رو به من دادو بهم گفت نزارمت زمین همین طور

 که تو بغلم هستی پاهاتو بگیرم که نتونی تکون بدی

 تا بعد از ظهر تو بغلم بودی هر ده دقیقه یه بار از خواب بیدار میشدیو گریه

میکردی

شبم مامانی اومد پیشمون

دیروز کمتر گریه کردی ولی خیلی بی حال بودی امروزم که روز سومه 

بی حال نبودی ولی یکمی اذیت کردی

نمیدونم چی شده وقتی از خواب بیدار میشی کلی گریه میکنی

وای گلم بیدار شدی

دارم میام پیشت عزیزم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد