بدون عنوان
سلام
اول از همه از مامان امیر مهدی عزیز معذرت میخوام بابت اینکه نشد همدیگه رو ببینیم
زینب جون خودت میدونی که چقدر دوست داشتم ببینمت ولی شرایطی پیش اومد که نشد
ایشاله سفر بعدی که به تهران اومدی حتما همدیگه رو میبینیم عزیزم
مهدیار جانم این روزا خیلی شیطون شدی دیگه همه چی رو متوجه میشی و من و بابا خیلی مراقب کارامون هستیم چون شما هر کاری ما میکنیم خیلی زود تکرار میکنی برای همین داریم سعی میکنیم هیچ کار اشتباهی انجام ندیم
خیلی مهربونی تقریبا با همه زود آشنا میشی و اصلا قریبی نمیکنی حدودا یک ماه پیش به مدت ۳ هفته قریبی میکردی و من متعجب مونده بودم که چطور یهو اینطوری شدی و نگران هم بودم که نکنه قریبی کردنت ادامه داشته باشه اما خیلی زود قریبی کردنت تموم شد و دوباره مثل قبل شدی
مهدیارم هنوزم مثل کوچیکتریات به محض خوندن یه شعر یا گوش دادن هر نوع آهنگی میرقصی
هر کی شما رو میبینه برات دست میزنه و شعر میخونه شما هم تا میتونی قر میدی براشون
دوباره غذا خوردنت تغییر پیدا کرده الان دیگه سوپ و آبگوشت و آش زیاد نمیخوری و از همه مهمتر صبحانه دیگه نون و شیر نمیخوری ولی تخم مرغ یکی دو هفته ای میشه میخوری البته با بازی بازی کردن
خربزه و انجیر اصلا نمیخوردی اما چند روزیه که میخوری ولی در عوض دیگه سیب نمیخوری
همچنان عاشق پفیلا هستی و تنها چیزی که نمیزاری کسی بهش دست بزنه و حاضر نیستی حتی یه دونش رو به کسی بدی همین پفیلاست
دوشب پیش رفتیم پارک و با دختری به نام یسنا دوست شدی و انقدر قشنگ دستای همو گرفته بودید و راه میرفتید که آدم میخواست بخورتتون
دیشبم با یه پسری دوست شدی و با هم توپ بازی کردید البته اون تا توپ و میذاشت جلوی پاش تا شوت کنه تو سریع شوت میکردی و اصلا نمیزاشتی اون شوت کنه
آخه توپ خیلی دوست داری و هر چیز گردی میبینی میگی تو تو هرچی هم میگم این توپ نیست ولی شما بازم میگی تو تو
نازنینم تازگی ها دوست داری خودت از بطری تو لیوان آب بریزی و بعد از ریختن آب حتما درشو دوباره میبندی
قشنگ از نردبان بلند تا آخرین پله بالا میری و من از این بابت خیلی نگران بودم برای همین نردبان تو بهارخواب رو خوابوندم ترس همه ی وجودمو بر میداشت وقتی میدیم انقدر تند از پله های نردبان بالا میری
بابایی میگه شما مثل کوچیکی های منی و اصلا ترسی از بالارفتن از این جور چیزا و کارای خطرناک نداری
عسلم برای عید فطر رفتیم شهرستان خیلی خوش گذشت شاپرکم اصلا اذیت نکردی و خیلی پسمل خوفی بودی
مثل همیشه عاشق سنگ انداختن تو آب بودی و تو باغ کلی خاک بازی کردی
ریحانه و عاطفه کلی تو رو نگه داشتن و احمد رضا کلی باهات بازی میکرد
از بچگی خیلی احمدرضا پسرداایی من رو دوست داشتی کوچیکتر که بودی احمدرضا رو میدید میرقصیدی
مهدیارو بابایی
پیرهنی که بابا پوشیده هدیه ی مامانه (شما مشغول باش)
بابا جون آخ جون لواشک شکلاتی
بزار ببینم اون تو چه خبره
بابا جونم هدیه قابلی نداره ها ولی بی زحمت پولشو رد کن بیاد
این همون لواشک شکلاتیست بفرمایید