مهدیار جانمهدیار جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

هدیه خدا

وروس روزئولا

سلام مهدیارم     گلم این چند وقته حالت خیلی بد بود ۹ روز پیش ۲۲ مرداد تب کردی بردیمت دکتر   دکتر گفت ویروسه بدنتم عفونت کرده سه تا شربت بهت داد شربتا رو اصلا نمیتونستی بخوری برای هرکدوم نیم ساعت گریه میکردیو انقدر اق میزدی که گلوت درد میگرفت بعد از سه روز دیگه طاقت عذابکشیدنتو موقع شربت خوردنات نداشتم رفتم یش دکترت و براش توضیح دادم و گفت دیگه بهت شربتا رو ندم (یه زره هم تبت پایین اومده بود) با کلی ذوق که دیگه نباید شربتا رو بخوری رفتم خونه تا  شب خوب بودی ساعت ۹ به بعد دوباره تبت شروع شد تا سحر با پاشویه تبتو پایین میوردم ولی بعد از سحر تبت خیلی بالا رفته بود دوباره بردمت دکترگفت گلوت زخم شده و اینبار ...
1 شهريور 1391

تولدت مبارک بابا

روز تولد انسانها در هیچ تقویمی یافت نمیشود ، چرا که فقط در قلب کسانی است که به آنها عشق میورزیم . . . بابایی تولدت مبارک . . .           ...
21 مرداد 1391

اولین مسافرت

سلام   مهدیارم بالاخره اولین مسافرتتو تو ۶ ماه و نیمه گی رفتی ۱۱ تیر ساعت ۸ شب حرکت کردیم و دیشب ساعت ۱۲ شب برگشتیم رفته بودیم طوران محل زندگیه مامان بزرگای من و عمه های بابا طوران جزئی از شهرستان اردستان استان اصفهانه خیلی خوش گذشت تو خیلی پسر خوبی بودی البته گاهی نق هم میزدیا ولی در کل خوب بودی خاله مامان هم اومده بودند کلی عاطفه و فاطمه باهات بازی کردن  
14 مرداد 1391

سینه خیز

سلام مهدیارم     عسلم دیروز برای اولین بار تونستی سینه خیز بری سر سفره افطار بودیم که دیدیم تو داری به طرف سفره میایی خونه ی بابایی بودیم مریم اینا هم اونجا بودند ( ۷/۵/۹۱         شیش ماه و ۱۰ روزگی) الان دیگه هرجا دلت بخاد میری البته اگه به مانع برخورد نکنی دیروز من و بابا بردیمت پارک قایم   هر دوچرخه سواریو که میدیدی ذوق میکردیو می خندیدی  خیلی دوچرخه دوست داری     از فواره های داخل پارکم خیلی خوشت میاد مهدیارم الان حدودا یه هفته هست که تو رورواک هم میشینی و اگه رو موکت باشی میتونی خودت بری   ...
9 مرداد 1391

خونه مریم عمه

سلام مهدیار نازم                                                            ۶ ماهگیت مبارک نازنینم   گلم امروز واکسن ۶ ماهگیتو زدیم الهی فدات شم وقتی واکسنو زدن حدود دو سه دقیقه خیلی گریه کردی بعدش جون بهت استامینوفن داده بودم خوابت برد خونه هم چند ساعت اول آروم بودی ولی بعدش یکی دو ساعتی گریه گردی الانم خوابی مهدیارم ۴ روز پیش رفتیم خونه مریم ...
29 تير 1391

سلام بابا

سلام بابایی   مهدیار نازم  از خدا جونم ممنونم                  که چنین دسته  به من داده                                 اخه عزیزم تو هدیه بودی برای ما دوست دارم  .... ...
23 تير 1391

فرنی

سلام مهدیارم   عسلم چند وقتیه به خاطر لثه هات خیلی اذیت میشی بیشتر وقت ها نق میزنی در روز شاید یکی دو ساعت سر حال باشی همین یکی دو ساعتم انقدر شیرین کاری میکنی که همه ی خستگیامو در میبری وقتی میخندی انگار دنیا رو بهم میدن حاظر نیستم خنده هاتو با هیچ چیزی تو دنیا عوض کنم وقتی از خواب پا میشی باهات که حرف میزنیم میخندیو روتو با یه حالت خیلی نازی اونور میکنی بعد از یکی دو ثانیه دوباره نگاه میکنی و چند بار اینکارو تکرار میکنی الهی فدای ناز کردنت بشم من مهدیارم گاهی انقدر قل میخوری که یا میری زیر مبل یا به پایه های مبل برخورد میکنیو گریه میکنی دیروز من آشپز خونه بودم وقتی اومدم تو اتاق دیدم نیستی یه دفعه دیدم ر...
21 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد