شب قدر
نازنینم سلام
عسلم امسال برای اولین بار تو مراسم شب احیا شرکت کردی البته فقط شب بیست و سوم رو
شب نوزهم که من و مامانی و دایی ویروس گرفته بودیم و هر سه خونه بودیم و با تلویزیون شب احیا رو گذروندیم
شب بیست و یکم میخواستیم مثل هر سال بریم حسینیه همدانیها( شیخ حسین انصاریان) که نیم ساعت قبل از رفتن شما همش به دلت دست میزدی و نق میزدی احساس کردم دلت درد میکنه که زنگ زدم به مامانی و گفتم ما نمیاییم که البته یک ساعت بعدش حالت خوب شد ولی دل درد چند دقیقه اییه شما باعث شد که نریم و دوباره با بابا با تلویزیون همراه شدیم تا سحر
البته اونشب باعث شد من متوجه بشم که شما دیگه از نیمرو بدت نمیاد چون برای خودم نیمرو گذاشته بودم و دیدم شما با اشتیاق اومدی و خالی خالی همشو خوردی تا قبل از اون شب به هیچ طریقی نمیتونستم بهت نیمرو بدم
اما بالاخره شب بیست و سوم تونستیم بریم شیخ حسین انصاریان ولی نقدر که از دو شب قبل استفاده کرده بودم از اونشب نتونستم
ماشالله تا تونستی اذیت کردی مدام اینورو اونور میرفتی و من تمام خواسم پیش تو بود همینطور که راه میرفتی اگه از یکی خوشت میومد یا خوراکی یا یه وسیله ای کنارشون بود سریع ژیششون مینشستیو با زبون اشاره خودت باهاشون حرف میزدی
تو این رفت و آمادات چشمت به پفیلا افتاد از اونجایی که عاشق پفیلا هستی تا کل پفیلا رو از اون دختر بیچاره نگرفتی بیخیالش نشدی
خلاصه اینکه اصلا نه گذاشتی سخنرانی گوش بدم نه دعای جوشن و بخونم نه اینکه قرآن سر بگیرم
موقع قرآن سر گرفتن که همش بغلم بودی و بهم دستور میدادی که اینورو اونور برم چون تاریک بود از من میخواستی ببرمت اینور و اونور
چون اونشب بابا شیفت بود و با ما نبود خیلی اذیت شدم باز اگه بابا بود یکم میذاشتمت پیش بابا و کمتر اذیت میشدم
مهدیارم این روزا همش ازت فیلم گرفتم و عکس کم انداختم برای همین چند تا از عکسای دو سه هفته پیشت و الان میزارم
با اینکه پسملی ولی عروسک خیلی دوست داری
گلم در حال بشکن زدنه
دالی شاپرکم
اینجا هم داری مورچه ها رو میگیری